در نظر می گیریم نوجوانی را كه تازه به رشد فكری رسیده است و می خواهد همه ی مسائل و پدیده های اجتماعی و آنچه را در اطرافش می گذرد بفهمد، و علت آن ها را درك كند، تا ارزیابی روشنی از مسائل و پدیده های پیرامون خود داشته باشد. نوجوان در ایام محرم می بیند جلساتی تشكیل می شود، مردم لباس سیاه می پوشند، پرچم های سیاه نصب می كنند. او مشاهده می كند هیأت های عزاداری، سینه زنی و زنجیرزنی تشكیل می شود و مردم اشك می ریزند. او شاهد پدیده هایی است كه سابقه ای در سایر ایام ندارد، یا در سایر اجتماعات دیده نمی شود. طبعاً این سؤال برای وی مطرح می شود كه این مراسم به چه منظوری است؟ چرا باید انسان لباس سیاه بپوشد؟ چرا باید مردم تا پاسی از شب به سر و سینه بزنند؟ چرا باید این همه اشك بریزند؟
معمولاً جواب های ساده ای داده می شود كه سیدالشهداء (ع) در راه خدا و اسلام شهید شده اند و باید به یاد آن حضرت اشك بریزیم؛ و یا این كه عزاداری برای امام حسین (ع) ثواب دارد؛ آن حضرت روز قیامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما كم و بیش چنین جواب هایی را می شنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جوانی با این پرسش ها فرض كنم، این پاسخ ها برایم چندان قانع كننده نخواهد بود.
پرسش هایی را كه در این زمینه مطرح می شود، می توان به چهار سؤال تحلیل كرد. سعی ما بر این است كه هر یك از این سؤال ها را جداگانه جواب دهیم تا بتوانیم سطح شناخت نوجوانان و جوانان عزیزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشیم و فرهنگ عاشورایی را بیش تر روشن كنیم.
چرا باید حادثه عاشورا را گرامی بداریم؟
چرا باید خاطره ی حادثه ای را كه1360 سال پیش اتفاق افتاده است، زنده كرد و مراسمی به یاد آن خاطره برگزار كرد؟ این رویداد جریانی تاریخی بوده است كه زمان آن گذشته است؛ تلخ یا شیرین، هرچه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا باید بعد از گذشت نزدیك به چهارده قرن، یاد آن جریان و آن حادثه را زنده نگه داریم و مراسمی برای آن بر پا داریم؟
پاسخ این سؤال، چندان مشكل نیست. برای این كه به سادگی می توان به هر نوجوانی تفهیم كرد كه حوادث گذشته هر جامعه می تواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد. تجدید آن خاطره ها در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده كنند. اگر حادثه ی مفیدی بوده است و در جای خود منشأ آثار و بركاتی به شمار می رفته است، بازنگری و بازسازی آن نیز می تواند مراتبی از آن بركات را داشته باشد. علاوه بر این، در همه ی جوامع انسانی مرسوم است كه به نوعی، از حوادث گذشته خود یاد می كنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام می گذارند. خواه مربوط به اشخاصی باشد كه در پیشرفت جامعه ی خود مؤثر بوده اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به كسانی باشد كه از جنبه ی سیاسی و اجتماعی، در رهایی ملت خود نقش مؤثری داشته اند و قهرمان ملی بوده اند. همه عقلای عالم برای این گونه شخصیت ها آیین های بزرگداشتی را منظور می كنند. این كار بر اساس یكی از مقدس ترین خواسته های فطری است كه خدا در نهاد همه ی انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسی» تعبیر می كنیم. لذا این خواسته ی فطری همه ی انسان ها است كه در برابر كسانی كه به آن ها خدمت كرده اند حق شناسی و شكرگزاری كنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند. علاوه بر این، یاد آن خاطره ها، در صورتی كه در سعادت جامعه تأثیری داشته، می تواند عامل مؤثر دیگری را در زمان بیان خاطره ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید می شود.
از آن جا كه معتقدیم حادثه ی عاشورا حادثه ی عظیمی در تاریخ اسلام بوده است، و نقش تعیین كننده ای در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است، این حادثه در نظر ما بسیار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازی این حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب می گردد تا بتوانیم از بركات آن در جامعه ی امروز نیز استفاده كنیم. این جواب را به طور كلی می توان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع كرد كه زنده نگه داشتن یاد بعضی از خاطره ها و بازسازی برخی از حوادث كه در گذشته اتفاق افتاده است، كار عاقلانه ای است، و ممكن است منافع و مصالحی را برای جامعه تأمین كند. همان طور كه اصل آن حادثه تأثیر مفیدی در جامعه ی آن روز داشته، تجدید خاطره و بازسازی آن نیز می تواند آثاری متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول كه «چرا باید یاد عاشورا را زنده نگه بداریم؟ » به همین اندازه بسنده می كنیم.
چرا برای بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اكتفا نمی شود؟
سؤال دومی كه از تحلیل آن سؤال كلی به دست می آید این است كه زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست كه انسان سینه زنی و گریه كند، شهر را سیاه پوش كند، مردم تا نیمه های شب به عزاداری بپردازند و حتی گاهی روزها كار و زندگی خود را تعطیل كنند؛ مخصوصاً با توجه به اینكه این امور ضررهای اقتصادی به دنبال دارد. در حال كه ممكن است این خاطره ها به گونه ای تجدید شود كه ضررهای اقتصادی و اجتماعی كم تری داشته باشد. این سؤال را بر اساس این فرض به این صورت مطرح می كنم كه روحیه ی بسیاری از مردم با مسائل اقتصادی و مادی بیش تر سازگار است و مردم به این مسائل بیش تر توجه دارند. در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهای مادی و اقتصادی ارزیابی می كنند. نوجوانی را فرض می كنیم كه هنوز تربیت دینی كاملی نیافته است. ممكن است این سؤال به ذهن او بیاید كه انجام این قبیل امور ضررهای اقتصادی در پی دارد. تولید كم می شود، وقت اشخاص گرفته می شود، هنگامی كه مردم تا نیمه شب عزاداری می كنند، روز بعد توان كار كردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعی سستی و رخوت را بپذیرد، برای این كه یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالی كه راههای دیگری نیز برای بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایی ترتیب داده شود، و با تماشای بحث و گفتگو خاطره ی این حادثه برای مردم تجدید شود. دیگر دو ماه عزاداری و گریه كردن و بر سر و سینه زدن، چرا باید صورت پذیرد؟ حتی اگر یك مجلس كافی نیست، می توان مجالس متعدد، كنفرانس و كنگره بر پا كرد. مگر زنده نگه داشتن یك خاطره صرفاً به این است كه مردم بر سر و سینه بزنند و خود را اذیت كنند؟
بعد از این كه پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا و حسین بن علی (ع) برای ما مفید است و در جامعه ی ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم این است كه چرا این بزرگداشت باید به این شكل صورت بگیرد؟ در تمام دنیا هنگامی كه می خواهند از بزرگان خود به بزرگی یاد كنند، مراسمی تشكیل می دهند، بحث و گفتگو برگزار می كنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا باید به این شكل باشد؟
جواب این سؤال تا حدودی از سؤال اول پیچیده تر است. جواب این است كه البته بحث درباره ی شخصیت سیدالشهداء (ع)، تشكیل میزگردها، كنفرانس ها، سخنرانی ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل كارهای فرهنگی، علمی و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است. و البته در جامعه ما نیز انجام می شود و به بركت نام سیدالشهداء (ع) و عزاداری آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقیقات زیادی پیرامون این امور صورت می گیرد و مردم نیز معارف را فرا می گیرند. این فعالیت ها به جای خود لازم است، اما آیا برای این كه ما از حادثه عاشورا بهره برداری كامل كنیم، این اقدامات كافی است؟ یا این كه امور دیگری نیز مثل همین عزاداری ها به جای خود لازم است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف در این است كه ما نظری روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملی كه در رفتار آگاهانه ی ما مؤثر است فقط عامل شناختی و معرفت است یا عوامل دیگری هم در شكل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است.
هنگامی كه در رفتارهای خود دقت كنیم درمی یابیم كه در رفتارهای ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسی ایفا می كنند. یك دسته عوامل شناختی، كه موجب می شود انسان مطلبی را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله ای كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلی، تجربی و یا راههای دیگر استفاده می شود. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادی دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگری هم هستند كه شاید تأثیر آن ها در رفتار ما بیش تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور كلی انگیزه ها، و به تعبیرات دیگری احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش ها، میل ها، غرائز و عواطف می نامند. این ها سلسله ای از عوامل درونی و روانی است كه در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحلیل كنید، خواه رفتار مربوط به زندگی فردی شما باشد، و خواه رفتار خانوادگی، رفتار اجتماعی، یا رفتار سیاسی شما باشد، می بینید عامل اصلی كه شما را به انجام آن رفتار واداشته است همین عوامل تحریك كننده و برانگیزاننده است. مرحوم شهید استاد مطهری در این مورد تشبیهی داشتند. ایشان رفتار انسان را به خودرو تشبیه می كردند. یك خودرو برای حركت به دو عامل نیازمند است. عاملی كه انرژی مكانیكی را در خودرو تولید كند، تا خودرو به كمك آن بتواند حركت كند. غیر از انرژی مكانیكی، یك خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در محیط تاریكی موتور خودرو خیلی خوب كار كند و انرژی مكانیكی هم تولید كند، اما راه را نبینم، ممكن است با خطرهای بسیار جدی مواجه شویم. ممكن است تصادفاتی روی دهد كه به قیمت جان راننده و سرنشینان تمام شود. پس خودرو باید علاوه بر داشتن سوخت برای تولید انرژی مكانیكی، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند. همچنین وجود انسان هم به دو نوع عامل نیازمند است. عاملی باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید هر كاری میلی داشته باشیم تا آن كار را انجام دهیم. باید شور و شوقی نسبت به انجام آن كار پیدا كنیم، علاقه ای نسبت به آن كار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام كنیم. و دیگر این كه باید بدانیم به چه دلیل باید این كار را انجام دهیم؟ این كار، برای ما چه فایده ای دارد؟ و چگونه باید آن را انجام دهیم؟ موارد از این قبیل از جمله عوامل شناختی است. این عوامل را باید به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طریق تجربه یا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با كاری كه می خواهیم انجام دهیم شناختهای لازم را به دست آوریم. اما فقط شناخت كافی نیست تا ما را به حركت درآورد.
عامل روانی دیگری نیاز داریم تا ما را به سوی كار برانگیزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه های روانی می نامند. اسم های دیگری هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف و مانند آنها. این عوامل در مجموع، میل به حركت را در انسان به وجود می آورد، عشق به انجام كار را ایجاد می كند، و شور و هیجان به وجود می آورد. تا این عوامل نباشد كار انجام نمی گیرد. حتی اگر انسان به یقین بداند كه فلان ماده ی غذایی برای بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهای او تحریك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمی رود. اگر فرضاً اشتهای كسی كور شود، و یا به بیماری مبتلا شود كه اشتها پیدا نكند، هر چه به او بگویند كه این ماده ی غذایی برای بدن او خیلی مفید است، تمایلی به خوردن آن پیدا نمی كند؛ پس غیر از آن دانستن باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعی و سیاسی هم همین حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعی خوب و مفید است، تا انگیزه ای برای انجام آن حركت نداشته باشد حركتی انجام نمی دهد. می گوید قبول دارم كه انجام آن خوب است، اما من باید انگیزه ای داشته باشم، عاملی باید مرا به حركت درآورد تا آن كار را انجام دهم.
حال، بعد از این كه پذیرفتیم باید حركت های آگاهانه و رفتارهای انسانی دو دسته عوامل شناختی و انگیزشی یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از این كه دانستیم حركت سیدالشهداء (ع) چه نقش مهمی در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود برای ما حركت آفرین نمی شود. هنگامی دانستن و به یاد آوردن آن خاطره ها ما را به كاری مشابه كار امام (ع) و به پیمودن راه او وا می دارد كه در ما نیز انگیزه ای به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن كار را انجام دهیم. خود شناخت، این میل را ایجاد نمی كند؛ بلكه باید عواطف ما تحریك شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این كه ما هم بخواهیم كاری مشابه كار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امری نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانی ها می تواند آن بخش اول را تأمین كند، یعنی شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگری هم برای تقویت احساسات و عواطف لازم داریم. البته خود شناخت، یادآوری و مطالعه ی یك رویداد می تواند نقشی داشته باشد، اما نقش اساسی را چیزهایی ایفا می كند كه تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامی كه صحنه ای بازسازی می شود و انسان از نزدیك به آن صحنه می نگرد، این مشاهده با هنگامی كه انسان بشنود چنین جریانی واقع شده، یا این كه فقط بداند چنین حادثه ای اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد. خود شما می توانید این نكته را در زندگی خود تجربه كنید. چیزی را كه مطلع شدید انجام شده، یا انجام می شود، اما وقوع آن را ندیده اید، تأثیر آن نسبت به زمانی كه به چشم خودتان دیده اید كه آن حادثه واقع شده، تفاوت زیادی خواهد داشت. همه ی ما می دانیم كه در این شهر مردم محروم زیادی هستند اما دیدن یك شخص محروم با یك حالت رقت آور می تواند در ما تأثیری ببخشد كه صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد. وقتی انسان حالت رقت آور مریضی و یا حالت طفل یتیمی را دید، اثری در روح او ایجاد می شود كه هرگز دانستنی ها چنین اثری را نمی تواند داشته باشد. این مطلب را، هم می توانیم در زندگی خودمان تجربه كنیم و هم از منابع دینی استفاده كنیم.
اكنون به عنوان مثال داستانی را از قرآن كریم یادآوری می كنم كه همه شنیده اید. می دانید كه حضرت موسی (ع) از جانب خداوند به كوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت كند. آنچه به مردم گفته شد این بود كه ایشان یك ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده ی خدا آن بود كه حضرت موسی چهل روز بماند: «و واعدنا موسی ثلاثین لیله و أتممناها بعشر» (1) آن ده روز را مردم نمی دانستند، و این آزمایشی برای قوم بنی اسرائیل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ایمانشان استوار هستند. بعد از این كه سی روز تمام شد، بنی اسرائیل نزد هارون ـ كه جانشین موسی بود ـ آمدند و پرسیدند چرا برادرت نیامد؟ از تأخیر او معلوم می شود كه ما را تنها گذاشته و خود رفته است. مجدداً پرسیدند چرا موسی نیامد؟ از تأخیر او معلوم می شود كه ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامری از این فرصت استفاده كرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت كرد و گفت: «هذا الهكم و اله موسی»، (2) این خدای شما است و خدای موسی نیز همین است. خدایی كه موسی می گفت من در كوه طور با او مناجات كنم، آن خدایی كه موسی را به رسالت مبعوث كرده است، آن خدا همان است كه من او را ساخته ام. بسیاری از بنی اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خدای متعال در طور به حضرت موسی وحی كرد كه در میان قومت چنین جریانی اتفاق افتاده است و در طی این غیبت ده روزه ی تو، مردم گوساله پرست شده اند. حضرت موسی هم شنید اما عكس العملی نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسمانی را كه بر او نازل شده بود برای مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احكام الهی و عمل به شریعت نازل شده دعوت كند. وقتی حضرت برگشت دید مردم گوساله می پرستند. به محض این كه دید در حال پرستش گوساله هستند، عصبانی شد، به گونه ای كه الواح را به كناری پرتاب كرد: «و القی الالواح و أخذ برأس اخیه یجره الیه» (3) به سراغ برادرش حضرت هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوی خود كشید و از او بازخواست كرد كه چرا اجازه دادی مردم گمراه گردند؟ «أفعصیت أمری» (4)، به كل داستان كاری ندارم. منظورم تذكر فرق بین دانستن و مشاهده كردن است. خدا به حضرت موسی از ماجرای گوساله پرستی قوم او خبر داده بود. حضرت موسی نیز در مورد آن هیچ شكی نداشت. زیرا خبری بود كه خدا به او داده بود. وقتی خبر را شنید چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانی كه بازگشت و دید كه مردم گوساله می پرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل كند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض كرد. مقصود بیان فرق بین دانستن و دیدن است.
خدای متعال انسان را به گونه ای آفریده است كه هنگامی كه چیزی را می بیند یا مناظری را مشاهده می كند، اثری می پذیرد كه هیچ گاه گفته ها، شنیده ها و دانسته ها آن اثر را ندارد. هرگاه صحنه هایی را بسازیم و بازسازی كنیم، خواه در قالب سنتی و یا با استفاده از روش های جدید و به صورت نمایش و فیلم، به گونه ای كه جریان عاشورا را برای مردم مجسم كند، بازسازی آن صحنه ها و نشان دادن آن ها اثری دارد كه گفتن و دانستن آن ها نمی تواند آن اثر را داشته باشد. نمونه ی این مسأله را شما خود بارها تجربه كرده اید. مكررا حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جای گرفته است. می دانید امام حسین (ع) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته های شما اشك شما را جاری می كند؟ وقتی در مجالس شركت می كنید و مرثیه خوان مرثیه می خواند، مخصوصاً اگر لحن خوبی هم داشته باشد و به صورت جذابی داستان كربلا را برای شما بیان كند، آن گاه می بینید كه بی اختیار اشك شما جاری می شود. این شیوه می تواند در تحریك احساسات شما تأثیری داشته باشد كه خواندن و دانستن چنان اثری را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده می شود به مراتب مؤثرتر از شنیدنی ها است. منظور از این توضیحات آن بود كه ما علاوه بر این كه باید بدانیم چرا ابی عبدالله قیام كرد، و بدانیم كه چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه ای بازسازی شود تا حتی المقدور بهتر بشنویم و ببینیم تا عواطف و احساسات ما برانگیخته تر شود. هر اندازه این ها در برانگیخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگی ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین صرف بحث و بررسی عالمانه ی واقعه ی عاشورا نمی تواند نقش عزاداری را ایفا كند. باید صحنه هایی در اجتماع به وجود آید كه احساسات مردم را تحریك كند. همین كه صبح از خانه بیرون می آیند می بینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم های سیاه نصب شده است، خود این تغییر حالت، دل ها را تكان می دهد. گرچه مردم می دانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه اثری را در دل آن ها می گذارد كه دانستن این كه فردا اول محرم است آن اثر را نمی گذارد. راه انداختن دسته های سینه زنی با آن شور و هیجان خاص خود می تواند آثاری را به دنبال داشته باشد كه هیچ كار دیگر آن آثار را ندارد.
پس سؤال دوم این بود كه چرا خاطره سیدالشهداء (ع) را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانی، تشكیل میزگرد و نظایر آن زنده نگه نمی داریم؟ چرا باید عزاداری كرد؟ جواب این است كه این صحنه ها باید به وجود بیاید كه غیر از عامل شناخت، احساسی ـ عاطفی نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریك شود، آن گاه می تواند اثر كند. نمونه ی چنین تأثیری را می توانید در زندگی فردی و نیز زندگی اجتماعی خود بیابد. به خصوص در این سی ـ چهل سال اخیر كه حركت حضرت امام قدس سره علیه دستگاه طاغوت و كفر شروع شد. ملاحظه كردید كه در ایام محرم و صفر نام سیدالشهداء (ع) و عزاداری سیدالشهداء (ع) مردم را به حركت وادار می كرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمی شود و جز با همین مراسم سنتی عزاداری یا نظایر آن حاصل نمی شود؛ باید عمل كرد. و رفتاری نشان داد كه احساسات و عواطف مردم را تحریك كند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. این جا است كه متوجه می شویم چرا امام قدس سره بارها می فرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم. (5) چرا این همه اصرار داشت كه عزاداری به همان صورت سنتی برگزار شود؟ (6) چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود كه این امور نقش عظیمی در برانگیختن احساسات و عواطف دینی مردم ایفا می كند و معجزه می آفریند. تجربه نشان داد كه بیش تر پیروزی هایی كه در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطی بود كه مردم در ایام عاشورا و به بركت نام سیدالشهداء (ع) حاصل می كردند. این تأثیر كمی نیست. با چه قیمتی می شود چنین عاملی را در اجتماع آفرید كه این همه شور و حركت در مردم ایجاد كند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایی كه افراد را برای شهادت آماده كند؟ اگر بگوییم در هیچ مكتب و یا در هیچ جامعه ای چنین عاملی وجود ندارد، سخن گزافی نگفته ایم.
پس این كه باید غیر از بحث و گفتگو كار دیگری برای بزرگداشت حادثه ی عاشورا انجام داد، كاری كه در برانگیختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب كلی سؤال این است كه انسان فقط به شناخت مجهز نگردیده است. علاوه بر شناخت، نیروی دیگری به نام انگیزش ها و هیجانات وجود دارد كه عامل آن، احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا كند. برنامه های عزاداری از جمله ی این عوامل است.
چرا باید به یاد وقایع عاشورا عزاداری كرد؟
روشن است كه باید در جامعه عواملی را ایجاد كرد تا احساسات و عواطف دینی مردم را تحریك كند و آن ها را برانگیزاند تا كاری مشابه كار سیدالشهداء علیه السلام انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به این امر مهم علاقه پیدا كنند. اما موضوع دیگری كه در این جا مطرح می شود این است كه یگانه راه برانگیختن احساسات و عواطف عزاداری و گریه نیست. عواطف انسان ممكن است با مراسم جشن و سرور هم تحریك شود. می دانیم كه در ولادت های مبارك، در میلاد خود سیدالشهداء علیه السلام، وقتی مراسم جشن برگزار می شود، مدح ها خوانده می شود و مردم از طریق آن ها شور و نشاطی می یابند. سؤال سوم این است كه چرا برای تحریك احساسات از مراسم شاد استفاده نمی كنید؟ چرا باید گریه كرد؟ چرا باید به خود زد؟ چرا باید زنجیر بزنیم؟ بیایم به جای این كارها جشن بگیریم. نُقل و نبات پخش كنیم، شیرینی بدهیم، مدح و سرود بخوانیم، تا احساسات مردم تحریك شود.
جواب این است كه احساسات و عواطف انواع مختلفی دارد. تحریك هر نوع احساسات و عواطف، باید با حادثه ی مربوط متناسب باشد. حادثه ای كه بزرگ ترین نقش را در تاریخ اسلام ایفا كرد، حادثه ی شهادت ابی عبدالله بود. او بود كه مسیر تاریخ اسلام را عوض كرد. او بود كه درسی برای حركت، برای نهضت، برای مقاومت و برای استقامت تا روز قیامت به انسان ها داد. برای آن كه آن خاطره تجدید شود، فقط مجلس جشن و شادی كافی نیست. باید كاری متناسب با آن حادثه انجام داد. یعنی باید كاری كرد كه حزن مردم برانگیخته شود، اشك از دیده ها جاری شود، شور و عشق در دل ها پدید آید و در این حادثه چیزی كه می تواند چنین نقشی را بیافریند، همین مراسم عزاداری و گریستن و گریاندن دیگران است؛ در حالی كه خندیدن و شادی كردن هیچ وقت نمی تواند این نقش را ایفا كند. خندیدن هیچ وقت آدم را شهادت طلب نمی كند. هیچ وقت انسان را به شلمچه نمی كشاند. هیچ وقت نمی توانست سختی ها و مصیبت های هشت سال جنگ را بر این مردم هموار كند. این قبیل مسائل عشق دیگری می خواهد كه از سوز و اشك و شور پدید می آید. راه آن هم همین عزاداری ها است. این سؤال سوم كه چرا ما باید برای زنده نگه داشتن خاطره ی سیدالشهداء علیه السلام عزاداری و گریه كنیم.
چرا باید دشمنان امام حسین علیه السلام را لعن كرد؟
به دنبال این سؤال ممكن است سؤال دیگری پدید آید كه این روزها بیش تر مطرح شده است. اغلب، این پرسش را منافقان مطرح می كنند، البته منافقان مدرن! آن ها می گویند كه بسیار خوب، ما تا این جا قبول كردیم كه تاریخ امام حسین علیه السلام تاریخ مؤثر و حركت آفرینی بوده است. همچنین دریافتیم كه باید آن را عمقاً به خاطر داشت، و به یاد امام حسین علیه السلام عزاداری كرد؛ تا این جا را قبول دارم. اما شما در این عزاداری های خود كار دیگری هم می كنید. علاوه بر این كه از امام حسین علیه السلام به نیكی یاد می كنید، و بر شهادت او گریه می كنید، بر دشمنان امام حسین علیه السلام هم لعن می فرستید. این كار برای چیست و چرا دشمنان ابی عبدالله را لعن می كنید؟ این كار نوعی خشونت و بدبینی است. این یك نوع احساسات منفی است و با منش «انسان مدرن» نمی سازد. هنگامی كه احساسات شما تحریك می شود، بروید گریه و عزاداری كنید. اما چرا دشمنان را لعن می كنید؟ چرا می گوید: «أتقرب الی الله بالبرائه من اعدائك»، (1) من با تبری از دشمنان تو، به خدا تقرب می جویم، چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین علیه السلام را لعن كنید؟ باید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین كنید و یا نسبت به دیگران احساسات منفی ایجاد كنید؟ امروز زمانی است كه باید با همه ی مردم با خوشی و شادی و لبخند رفتار كرد. امروز باید دم از زندگی زد، دم از شادی زد، دم از صلح و آشتی زد. این روحیه ی لعن و تبری و پشت كردن به دیگران خشونت هایی است كه به هزار و چهارصد سال پیش، یعنی زمانی كه امام حسین علیه السلام را كشتند بر می گردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این كارها را نمی پسندند. بیایید به جای این ها راه آشتی را پیش بگیرید، به روی دشمنان هم لبخند بزنید، به آن ها هم محبت كنید. مگر اسلام دین محبت، دین رأفت و رحمت نیست؟ این چه كاری است كه شما دائماً لعن و بدگویی می كند؟
اگر كسانی واقعاً از روی جهل این سوال را مطرح كنند، جواب دادن به آن ها مشكل نیست. اما احتمال قوی می دهیم كه بسیاری از كسانی كه این گونه سخن می گویند، اندیشه های دیگری، و اغراض خاصی در سر دارند. احتمال دارد آن ها از سیاست های دیگری پیروی كنند، و یا نقشه هایی را كه دیگران كشیده اند اجرا كنند. البته ما فرض را بر این می گذاریم كه این سؤال عاقلانه و عالمانه ای است كه جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذاری در مورد طرح این گونه سؤال ها، فرض كنید اگر نوجوانی از ما سؤال كرد كه چرا باید قاتلان ابی عبدالله را لعن كرد؟ به جای لعن هایی كه در زیارت عاشورا می خوانید صد مرتبه ی دیگر هم باز بر امام حسین علیه السلام سلام بفرستد، مگر سلام كردن برای سیدالشهداء علیه السلام ثواب ندارد؟ به جای آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستید، چه عیبی دارد؟ این همه لعن و بدگویی، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومی دارد؟
جواب علمی چنین سؤالی این است كه همان گونه كه سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودی است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفی دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفی دارد. همان گونه كه شادی در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانی نمی تواند بی غم و یا بی شادی زندگی كند. همچنان كه خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جای خودش باید خندید و به جای خود هم باید گریست. تعطیل كردن بخشی از وجودمان، به این معنی است كه از داده های خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نكنیم. دلیل این كه خدا در ما گریه را قرار داده، این است كه در مواردی باید گریه كرد. البته مورد آن را باید پیدا كنیم. و الا استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است كه به واسطه ی آن، حزن و اندوه پیدا می كند و اشك از دیدگانش جاری می شود؟ معلوم می شود گریه كردن نیز در زندگی انسان جای خود را دارد. گریه برای خدا، به انگیزه ی خوف از عذاب یا شوق به لقای الهی و شوق به لقای محبوب در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزی نسبت به محبوب مصیبت دیده ی خود، رقت پیدا می كند؛ این طبیعت انسان است كه در مواردی باید رقت قلب پیدا كند و در اثر آن گریه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به كسانی كه به ما خدمت می كنند، نسبت به كسانی كه كمالی دارند، خواه كمال جسمانی، كمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامی كه انسان احساس می كند در جایی كمالی و یا صاحب كمالی یافت می شود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پیدا می كند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه ی مقابل محبت به نام بغض و دشمنی قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر این است كه كسی را كه به او خدمت می كند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است كه كسی را كه به او ضرر می زند دشمن بدارد. البته ضررهای مادی دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی كه دین را از انسان بگیرد، دشمنی كه سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن می فرماید: «ان الشیطان لكم عدو فاتخذوه عدواً» (2) شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی كنید. با شیطان دیگر نمی شود لبخند زد و كنار آمد. وگرنه انسان هم می شود شیطان. اگر باید با اولیای خدا دوستی كرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی كرد. این فطرت انسانی است و عامل تكامل و سعادت انسانی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آن ها دوستانه می شود، و در اثر معاشرت، رفتار آن ها را می پذیرد و حرف هایشان را قبول می كند. كم كم شیطان دیگری مثل آن ها می شود. می گویید نه! ببینید قرآن چه می فرماید: «و اذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره»، (3) چنانچه ببینی كسانی نسبت به دین بدگویی و اهانت می كنند، با سستی و با زبان مسخره و استهزا سخن می گویند، به آن ها نزدیك نشو. هر چه گفتند، گوش نده تا زمان كه به بحث دیگری بپردازند. و در جای دیگر می فرماید: «وقد نزل علیكم فی الكتاب أن اذا سمعتم آیات الله یكفر بها ویستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره» بعد می فرماید اگر كسانی این نصیحت را گوش نكردند، باید بدانند كه عاقبت به آن ها ملحق خواهند شد. «ان الله جامع الكافرین و المنافقین فی جهنم جمیعا» سرانجام كسانی كه نسبت به استهزاكنندگان دین محبت می ورزند و به آن ها روی خوش نشان می دهند این است كه تدریجا حرف های استهزاكنندگان برآن ها ا ثر می گذارد. وقتی حرفهایشان اثر كرد، در دل هایشان شك به وجود می آید. و اگر شك ایجاد شد، اظهار ایمان نفاق می شود. انسان وقتی در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگویید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن می فرمایید: «ان الله جامع الكافرین و المنافقین فی جهنم جمیعا» (4) چنین كسانی كه در دنیا به واسطه ی اثر همنشینی با كا فران منافق می شوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان هم نشین خواهند بود.
به عبارت دیگر، دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد می كند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه ای دارد كه مواد مفید را جذب می كند، یك سیستم دفاعی نیز دارد كه سموم و میكروب ها را دفع می كند، سیستمی كه با میكروب مبارزه می كند و آن ها را می كشد. كار گلبول های سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میكروب ها رشد می كنند.رشد میكروب ها به بیماری انسان منجر می شود و انسان بیمار ممكن است با مرگ روبه رو شود. اگر بگوییم ورود میكروب به بدن ایرادی ندارد! به میكروب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم می ماند؟ باید میكروب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حكمت الهی است كه برای هر موجود زنده ای دو سیستم در نظر گرفته است، یك سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور كه جذب موارد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زنده ای لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن لازم است.اگر انسان سموم را دفع نكند، نمی تواند به حیات خود ادامه دهد.موجودات زند قوه ی دافعه دارند. این قوه ی دافعه به خصوص در حیوانات و انسان این نقش را ایفا می كند. چیزهایی كه برای بدن مضر است باید بیرون ریخت. دستگاه هایی در بدن وجود دارند نظیر كلیه، مثانه، و... كه این كار به طور عادی انجام می دهند.گاهی هم وقتی میكروب های خارجی حمله ور می شوند، باید گلبول های سفید فعال شوند و با آن ها بجنگند تا آن ها را كشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید یك عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از كسانی كه برای ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آن ها نزدیك شویم، از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای این كه وقتی به آن ها نزدیك می شود از آن ها استفاده می كند. نسبت به خوبانی كه منشأ كمال هستند، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستی كرد، و در مقابل، باید عملاً با كسانی كه برای سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنی كرد: «قد كانت لكم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا برئاء منكم و مما تعبدون من دون الله، كفرنا بكم و بدا بیننا و بینكم العداوه و البغضاء ابداً حتی تومنوا بالله وحده» (5) قرآن می فرماید: شما باید به حضرت ابراهیم علیه السلام و یاران او تأسی كنید. می دانید كه حضرت ابراهیم علیه السلام در فرهنگ اسلام جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله هم می فرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامی است كه حضرت ابراهیم علیه السلام به این دین و آیین داد: «هو سماكم المسلمین من قبل» (6) خداوند می فرماید شما باید به ابراهیم علیه السلام تأسی كنید. كار ابراهیم علیه السلام چه بود؟ ابراهیم علیه السلام و یارانش به بت پرستانی كه با آن ها دشمنی می كردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: «انا برئاء منكم» ما از شما بیزارم. اعلان برائت كردند. بعد به این هم اكتفا نمی كند. می فرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و كینه برقرار است، مگر این كه دست از خیانتكاری خود بردارید.
این كه ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر كینه داریم و اجازه نمی دهیم شعار «مرگ بر آمریكا» حذف شود، تأسی به حضرت ابراهیم علیه السلام است. قرآن می فرماید شما باید از ابراهیم علیه السلام یاد بگیرید و صریحاً بگویید مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنی خود را نسبت به دشمنان دین اعلام كنید. همه ی موارد، جای لبخند نیست. در بعضی موارد باید عبوس بود، باید اخم كرد، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم، ما آشتی نمی كنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. سابقاً می گفتند فروع دین ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهی از منكر» دو فرع «تولی» و «تبری» را نیز جزء فروع دین به حساب می آوردند. یعنی از جمله واجباتی كه همه ی مسلمان ها باید توجه داشته باشند و به آن ها عمل كنند، این است كه باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنی كنند. تنها دوستی دوستان خدا كافی نیست؛ اگر دشمن با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است كه ما جای جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهی متأسفانه امور مشتبه می شود، در موردی كه باید جذب كنیم عملاً به دفع می پردازیم. كسی كه از روی نادانی سخنی به اشتباه و خطاگفته و لغزشی برای او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است، و یا اگر برای او توضیح دهیم، از روی انصاف قبول خواهد كرد، نسبت به چنین كسی نباید دشمنی كرد. صرف این كه كسی مرتكب گناهی شد، نباید او را از جامعه طرد كرد، بلكه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیماری است كه باید به پرستاری اش پرداخت. در این مورد جای اظهار دشمنی نیست. مگر كسی كه تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعمد و خباثت و پلیدی است. باید با چنین شخصی دشمنی كرد. اما اگر كسی اشتباهاً مرتكب گناهی شده است، باید با مهربانی با او رفتار كرد. نباید آبروی او را ریخت، بلكه باید در اصلاح او سعی كرد. او مشكل دارد و باید مشكلش را حل كرد.
اما در مورد دشمنان غدار، كینه توز و قسم خورده، خداوند می فرماید: «و لن ترضی عنك الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم»، (7) تا دست از انقلابتان بر ندارید، آمریكا از شما راضی نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل كنیم كه آشتی با چنین كسانی یعنی چه؟ لبخند به روی آنان یعنی چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندی و عبوسی با این ها برخورد كرد. باید مرگ را بر سر این ها بارید، چون آنان جز به مرگ ما راضی نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلكه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضی می شوند.
حاصل سخن این كه، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء علیه السلام بازسازی حیات حسینی است، تا از آن حیات به نحو احسن استفاده شود نباید به بحث های علمی اكتفا شود. چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد. نباید به عواطف مثبت، به شادی، به خنده، بسنده كرد، زیرا زنده نگه داشتن خاطره ی سیدالشهداء علیه السلام و مظلومیت او از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری امكان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاك پای حسینی و به خاك قبر حسینی، باید بر دشمن حسین علیه السلام دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین كرد. تنها سلام و درود مشكل را حل نمی كند. ما نمی توانیم از بركات حسینی استفاده كنیم، مگر این كه اول دشمنان او را لعن كنیم، بعد بر او سلام بفرستیم، قرآن هم اول می فرماید: «أشداء علی الكفار»، (8) بعد می فرماید: «رحماء بینهم». (9) پس در كنار سلام، باید لعن هم باشد. در كنار ولایت، تبری و اظهار دشمنی نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد. اگر این گونه شدیم، حسینی هستم؛ وگرنه بی جهت خودمان را به حسین علیه السلام نسبت ندهیم.
پی نوشت :
1. زیارت عاشورا.
2. فاطر، 6.
3. انعام، 68.
4. نساء، 140.
5. ممتحنه، 4.
6. حج، 78.
7. بقره، 120.
8. فتح، 29.
9. همان.
منبع: كتاب آذرخشی دیگر از آسمان كربلا /س
نویسنده : آیت الله مصباح